چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره: یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای. (از صحاح الفرس)
چرخ گردانیدن. گردانیدن چرخ. چرخاندن هر نوع چرخ و دستگاهی که حرکت دوری کند. به گردش آوردن چرخ هایی از قبیل چرخ پنبه ریسی و چرخ چاه و غیره: یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نر ماده ای. (از صحاح الفرس)
روی برگرداندن. اعراض کردن: از سیل چو کوه سر مگردان سیلی خور و روی برمگردان. نظامی. گر نه تا زنده ام به خدمت شاه سر نگردانم از پرستشگاه. نظامی. هر آن کو سر بگرداند ز حکمت از آن بیچاره تر مسکین نباشد. سعدی
روی برگرداندن. اعراض کردن: از سیل چو کوه سر مگردان سیلی خور و روی برمگردان. نظامی. گر نه تا زنده ام به خدمت شاه سر نگردانم از پرستشگاه. نظامی. هر آن کو سر بگرداند ز حکمت از آن بیچاره تر مسکین نباشد. سعدی
چرخ. چرخ گردان. آسمان. فلک. چرخ گردون. گردون. سپهر: نگارندۀ چرخ گردنده اوست فزایندۀ فرۀ بنده اوست. فردوسی. چو از چرخ گردنده بفروخت مهر بیاراست روی زمین را به چهر. فردوسی. رجوع به چرخ و چرخ گردان شود
چرخ. چرخ گردان. آسمان. فلک. چرخ گردون. گردون. سپهر: نگارندۀ چرخ گردنده اوست فزایندۀ فرۀ بنده اوست. فردوسی. چو از چرخ گردنده بفروخت مهر بیاراست روی زمین را به چهر. فردوسی. رجوع به چرخ و چرخ گردان شود
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک: همه پند پیرانش آید بیاد ازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی. همین چرخ گردان بر او بگذرد چنین داند آنکس که دارد خرد. فردوسی. این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست چرخ گردان این نشانیها برای ما کند. ناصرخسرو. قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را. ناصرخسرو. چه گوئی که فرساید این چرخ گردان چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا. ناصرخسرو. ازین چرخ گردان و اجرام تابان وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر. ناصرخسرو. بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای. ؟ (از صحاح الفرس). رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک: همه پند پیرانش آید بیاد ازآن پس دهد چرخ گردانش داد. فردوسی. همین چرخ گردان بر او بگذرد چنین داند آنکس که دارد خرد. فردوسی. این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست چرخ گردان این نشانیها برای ما کند. ناصرخسرو. قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را. ناصرخسرو. چه گوئی که فرساید این چرخ گردان چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا. ناصرخسرو. ازین چرخ گردان و اجرام تابان وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر. ناصرخسرو. بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای. ؟ (از صحاح الفرس). رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود